باهوش بودن. هشیار بودن: نه مطرب که آواز پای ستور سماع است اگر ذوق داری و هوش. سعدی. یکی گفت: هیچ این پسر عقل و هوش ندارد بمالش به تعلیم گوش. سعدی. ، هوش خودرا متوجه چیزی کردن: گفتگویی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش کن، هین هوش دار. مولوی. سوی قصه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش. سعدی
باهوش بودن. هشیار بودن: نه مطرب که آواز پای ستور سماع است اگر ذوق داری و هوش. سعدی. یکی گفت: هیچ این پسر عقل و هوش ندارد بمالش به تعلیم گوش. سعدی. ، هوش خودرا متوجه چیزی کردن: گفتگویی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش کن، هین هوش دار. مولوی. سوی قصه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش. سعدی
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس